ای روزگار. رابرت جردن آخرش مرد. انسلمو هم مرد. حتی رافائل هم عمرش به دنیا نبود و مرد. هرچند از آنهای دیگر هم خبری نیست. نمی دانم توانستند از آن مخمصه بیرون بروند یا نه؟ آیا زن پابلو توانست ماریای بیچاره را آرام کند؟ اصلا پابلوی دائم المست سرانجام توانست آخرین ماموریتش را که نجات این گروه از مخمصه بود، به درستی انجام دهد ؟

نمی دانم. ولش کن. چکار ژنرال گولز داری؟ بگذار به حال خودش باشد.

ما هم به حال خود باشیم. شاید اینبار زنگ ها برای ما به صدا به صدا در می آیند!

راستی این زنگ کدام زنگ است؟زنگ ناقوص کلیساست که برای اعلام مراسم تدفین کسی نواخته می شود؟ یا صدای جرس کاروان است که می گوید ای خفتگان و ای رفتگان و ای ماندگان، بگوش باشید که قافله دارد آماده رفتم می شود!

شاید هم صدای زنگ ساعت عقربه ای روی میز کنار تخت است که برای بار هزارم روی ساعت 4 صبح کوک شده تا شاید اینبار بتواند صاحبش را برای نماز صبح بیدار کند، و چه تلاش مزبوحانه ای. بیچاره نمی داند هرچه تلاش کند نمی تواند مالکش را که از پیک های پیاپی دیشب هنوز دهانش همانند شعله های آتش عسلویه گاز و الکل پس می دهد، خواب خواب است و صدای ساعت که هیچ، بانجگ و نعره و صور اسرافیل هم چاره کار نیست!

از این هم بگذریم. از همه که گذشتیم، از این هم بگذریم. همه ی مشکلات حل شد و حالا با خیال راحت برویم سراغ انبوه نرم افزارهای ارتباطی، که ارتبطات انسانیمان را با قدرت هدف قرارداده اند! و کار و زندگیمان شده وررفتن با گرو وهای مجازی و آرم های خیالی!

بگذریم! از این یکی واقعا باید بگذریم زیرا الان همه صدایشان در می آید که ای وای چکار تکنلوژی داری؟ چکار نماز داری؟ اصلا چرا اینقدر مانند پیرزنهای هفتاد ساله منگه* سر می دهی؟؟؟

پ 1: زنگ ها برای چه کسی به صدا در می آیند. کتابی بسیار زیبا و جذاب که حتما باید ان را بخوانید. اثری ماندنی از ارنست همینگوی. خوندنش رو واقعا بهتون توصیبه می کنم.

پ 2: اینم متن دستنویسم با دستخت زیبام !!!! اینجا

پ 3: منگه سر دادن: نق زدن (در گویش بوشهری)

من ، وصال !